با سلام خدمت دوستان محترم
به دلیل بروز بعضی مشکلات و پیشنهاد دوستان به ادرس زیر کوچ کردم
در آدرس زیر منتظر شما هستیم.
http://mohammadifarshad.blogfa.com
با سلام خدمت دوستان محترم
به دلیل بروز بعضی مشکلات و پیشنهاد دوستان به ادرس زیر کوچ کردم
در آدرس زیر منتظر شما هستیم.
http://mohammadifarshad.blogfa.com
**فقط یه ایرانی اون هم از نوع تهرانی می تونه از دود شهر فرار کنه تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه، بعد اونجا هی تند تند قلیون بشکه!
**فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش هم همون کوکوسبزی رو برای شوهرش درست کنه!
**فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.
**فقط تو ایرانه که یه ماشین میاد دوبله بغلت پارک می کنه و قفل فرمونش رو هم میزنه و میره!
**فقط یک ایرانی می تونه بگه من ایرانی ام و با وجود داشتن زبان فارسی توی کامپیوترش انگلیسی بنویسه...
**فقط یه ایرانی مجبوره وقتی می خواد از یه خیابونه یک طرفه رد بشه، دو طرف رو نگاه کنه!
**فقط یه ایرانی می تونه وقتی ماشین میخره تا یه سال پلاستیک های صندلیش رو نکنه.
**فقط یه ایرانی می تونه اس ام اس بازی که میکنه هر سری که اس ام اس جدید میاد، بره چک کنه ببینه اس ام اس قبلی چی گفته!
**فقط یه ایرانی می تونه کپی پیست کنه و به روی مبارک هم نیاره.
**فقط یه ایرانی می تونه با ماشین بره در خونه رفیقش به جای اینکه پیاده بشه بره زنگ خونه رو بزنه دستش رو بزاره رو بوق یعنی بیا پایین کارت دارم...!
**فقط یه ایرانی می تونه بره بانک شماره بگیره بازم بره جلوی باجه صف وایسه.
**فقط یه ایرانی این شانس رو داره که اگر از لاین کنار اتوبان حرکت کنه سریع تر از لاین سرعت رانندگی کنه.
**فقط یه ایرانی می تونه این قدر اعتماد به نفسش بالا باشه که اگر توی حموم خوب خوند، بدو بدو آلبوم بده بیرون و اسم خودش، رو هم بزاره هنرمند.
**فقط یه ایرانی می تونه در حالی که می دونه داره خالی بندی می کنه، تو چشمات زل بزنه بگه جان بچم، به همون نون و نمکی که باهم خوردیم، به خدا اینجوریه که دارم می گم...
پیغام کاسیاس برای ویا:
دل فوتبال برای تو تنگ می شود.
داوید ویا، ستاره اسپانیایی باشگاه بارسلونا روز پنجشنبه و درجریان دیدار تیمش مقابل السد قطر در مرحله نیمه نهایی جام باشگاه های جهان دچار مصدومیت شد و بلافاصله به اسپانیا بازگردانده شد. ویا ساعت 18 بعدازظهر روز جمعه به وقت اروپای مرکزی به بارسلونا رسید. او از ژاپن به فرانکفورت و از آنجا به بارسلونا منتقل شد. تعدادی از هواداران بارسلونا در مقابل دربهای ورودی کلینیک تجمع کرده بودند تا از او استقبال کنند واین درحالی بود که ویا روی برانکارد دراز کشیده بود. ویا درحالی وارد فرودگاه ال پرات بارسلونا شد که پروازش با یک ساعت تاخیر به زمین نشست و پدرش بی صبرانه انتظار او را می کشید. انتظار می رود که داوید ویا روز یکشنبه در بارسلونا زیر تیغ جراحی برود و دوران مصدومیت او بین 4 تا 5 ماه برآورد شده است و بدین ترتیب حضور یا عدم حضور او در رقابتهای یورو 2012 در پس پرده ای از ابهام است.
قرار است که دکتر رامون کوگات، قوزک شکسته پای ویا را جراحی کند. این عمل جراحی که پیش از این قرار بود در روزهای شنبه یا یکشنبه انجام شود، به روز یکشنبه یا دوشنبه موکول شده، چرا که قوزک پای او همچنان به شدت متورم است. دکتر کوگات، ترجیح می دهد تا هنوز درمورد شدت مصدومیت ویا صحبتی نکند: (( تورم این مصدومیت، ساعات طولانی سفر و استرس بازیکنان ، مانع از آن می شود که الان در این باره اظهارنظر کنم. همه چیز آماده است تا داوید ویا، ستاره اسپانیایی باشگاه بارسلونا زیر تیغ جراحی برود.))
.میتوانگفت این یک حادثه معمولی و قابل پیش بینی است که ممکن است برای هر ورزشکار حرفه ای اتفاق بیفتد. نکته مهم و پند آموز در این اتفاق پیام ایگر کاسیاس دروازهبان تیم رقیب برای داوید ویاست. ایکر کاسیاس کاپیتان تیم ملی اسپانیا و باشگاه رئال مادرید ، پیغام روحیه بخشی برای داوید ویا ارسال کرده است
کاسیاس برای روحیه دادن به ویا در صفحه توئیترش نوشت:
(( این پیغامی روحیه بخش برای یک هم تیمی و یک دوست خوب مثل «ال گواخه» است. امیدواریم که خیلی زود خوب شوی ستاره. فراتر از تمام رنگهایی که از آنها دفاع می کنیم، دوستی قرار دارد و تو دوست منی. تو را در آغوش می گیرم و با وجودی که با توحرف زدم، از اینجا برایت آرزوی بهبود زود هنگام دارم. فوتبال دلش برای تو تنگ می شود.))
برگرفته از سایت گل
اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على، ماه بنى هاشمى
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست براه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام برافراشته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
شمع شده، آب شده، سوخته
روح ادب را، ادب آموخته
آب فرات از ادب تست مات
موج زند اشک به چشم فرات
یاد حسین و لب عطشان او
و آن لب خشکیده طفلان او
ساقى کوثر پدرت مرتضى است
کار تو سقائى کرب و بلاست
هر که به دردى به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراشته در عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسید
کار بدانجا که تو دانى کشید
از عقب خیمه صدر جهان
شاه فلک جاه ملک آشیان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت کجایند، بنو اختنا
تا برهانند ز هنگامهات
داد نشان خط امان نامهات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو زین سوختن و ساختن
دست سپر کردن و سر باختن
دست تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امام خدا
چار امامى که ترا دیدهاند
دست علم گیر تو بوسیدهاند
طفل بدى، مادر والاگهر
برد ترا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته بزهر جفا
بوسه به دست تو بزد مجتبى
دید چون در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاد به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیدهاش
بوسه بزد با لب خشکیدهاش
حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب تست دلیلى دگر
سوم این ماه چو نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر و بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد بهم آمیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى بیشتر
مدح تو این بس که شه ملک جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد
شه چو بقربان برادر رود
کیست «ریاضى» که فدایت شود؟
سید محمد على ریاضى یزد
"نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش"
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده ؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...
و این هم جوابیه ای از "یک مرد ایرانی به زن هموطنش" :
پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود
سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را
به آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود
در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی
و بروی خودت هم نیاوردی
زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد
آب گل آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد
در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد
و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم
در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم
میگفتی یا دیوانه است یا مرض دارد
در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده،
کفرم درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار
دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست دارم
به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم
آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند
و تو که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد
من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر
سه میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت
صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی
یادت هست میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!
عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود
عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟
دلت نمیخواهد همسر پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!
من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو
خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن
چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام
وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان
آری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند
تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند
آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند
اما آنان که یا قویتر بودند یا از تو ها کمتر زخم خوردند، خشمشان هم کمتر بود و کینه هاشان نیز
اینان هنوز چشم امید دارند به وطن که بتواند و برآنند که نیک بمانند
خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی
من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم
در کنار هم، من و تو ای هموطن،
بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض جنسی
مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر
خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاک کشیـــدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز ، به یکدگــر نرسیدن بود
اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی ، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفــس میبافـت ولی به فکر پریدن بود
وجه تسمیـه شهر بهشهر :
بهشهر در قدیم خرگوران ، تمیشه ، ثامیه و ... نام داشت و جزء ولایت اسپهبدان کبود جامه گان بود در زمان اسپهبدان کبود جامه به پنجهزاره و در اوایل صفویه به آسیابسر موسوم و در زمان شاه عباس اول به اشرف البلاد و خلاصه در سال 1316 هجری شمسی به بهشهر نامگذاری شد ، اوج شکوفایی بهشهر در زمان سلطنت شاه عباس اول بود که دلیلش این بود که خیرالنساء مرعشی مادر شاه عباس ، بهشهری بود ، از اینرو ایشان توجه خاصی به این شهر داشته و کاخهای مجللی از جمله کاخ صفی آباد ، سد عباس آباد ، باغشاه و بنای چشمه عمارت و محلهای تاریخی دیگر به فرمان او در این منطقه بنا گردید. قبل از ورود آریایی ها به سرزمین ایران ، اقوامی بنام دیـو یا دیـوان در این ناحیـه زندگی می کردند مطابق کاوشهای باستـان شناسی که از تپـه های شمال غرب بهشهر ( نزدیک رستمکلا ) به عمل آمد یک قطعه هاون سنگ سفید را کشف نموده و که به 2000 سال قبل از میلاد بر می گردد ، یا اینکه غارهای هـوتـو و کمـر بنـد آثار حیات در دورانهای فرو لیتیک ( میانه سنگی) 6000 تا 80000 سال قبل از میلاد و نئـولیتیک ( پارینه ) سنگی را در محدوده بهشهر بیان دارد .
بهشهر در دوران ما قبل تاریخ
با توجه به این مسئله که که تاریخ هر ملت مجموعه سرگذشت های افراد و اقوام آن ملت است . باید قبول کرد که سرگذشت اقوامی که در مازندران می زیستند جزئی از تاریخ کشور ما محسوب می شود از جمله آن اقوام مردمانی بودندکه از زمان های قبل از تاریخ در شهرستان بهشهر می زیستند و به عقیده بعضی از محققین از جمله بنیاد گذاران تمدن بشری شناخته شده اند .
بهشهر در قرون باستان (هخامنشیان)
هنگام جهان گشایی و کشور گشایی کوروش کبیر چندین هزار در فتح بابل در سال 539 ق.م 20هزار پیاده و 4هزار سواره جریک سواره و پیاده از مردم تبری و مردمی در سپاه او بودند و همچنین در جنگهای بین ایران و یونان در زمان خشایار شاه بطوریکه هردوت مورخ یونانی مینویسد دسته ای از جوانان و چریک های مردمی و تبری با ساز و برگ های آراسته از کمان از چوب خیزران و پوشش های خیره کننده به سپهسالاری آریا همراه شاهنشاه ایران بودند .
در حمله اسکندر مقدونی و در جنگ گوگمل وظیفه بزرگی را در دست داشته و نگهبانی داریوش سوم و خاندان سلطنتی ایران بعهده دلاوران مردی و تبری بوده و بحدی که بلندی قامت ودلاوری آنان جلب توجه یونانیها را می کرد مذهب آنان پس از ظهور دین زرتشت یکتا پرستی شده که تا قرن سوم و چهارم بعد از کوهستاننات مازندران از جمله هزار جریب استوار است .
بهشهر در دوره اشکانیان
وضع حکومت مازندران از جمله شهرستان بهشهر فعلی در دوره اشکانیان تاریک است. و گمان میرود بازماندگان فرهاد (فراتات و ساتراپ ) دوره اسکندر یکی پس از دیگری حکومت آنجا را در دست داشته اند . ولی طبق تحقیقات دانشمند فقید آقای طاهری شهاب سارویی در تاریخ کبود جامگان در عصر اشکانیان ذکر کرده اند که منطقه کوهستانی از جمله هزار جریب به سبب نزدیک بودن به پایتخت دوم اشکانیان شهر صددروازه نزدیک دامغان کنونی مورد توجه پادشاهان اشکانی برای شکار وتفریح حتی به مدت ?ماه در این منطقه به سر می بردند و به واسطه معاشرت و آمیزش مردها وتبریها با پادشاههای احتمال اخلاق و زبان آنها تغییراتی حاصل شده باشد .
بهشهر در دوره ساسانیان
در این زمان آنچه مسلم است حکومت شرقی مازندران ( شهرستان فعلی بهشهر چه جلگه چه هزار جریب) با خانواده کشنسف بوده است این خاندان تا سال 528 م در مازندران حکومت داشته اند و در این سال چون حکومت طبرستان بفرمان قباد (487-531 ) ساسانی به پسر بزرگش کاوس که یکی از سر سپردگان و طرفداران سر سخت مزدک بود ظاهرا برچیده شد و کیوس رسما پادشاه طبرستان گردید و پایتخت او هزار جریب و کیاسر بود .
از کیوس فرزندی ماند به نام شاهپور که در نزد عمویش انو شیروان بسیار عزیز بود و در دربار می زیست و پس از مرگ انو شیروان به طبرستان رفته و در اتشگاه کوسان (کوهستان امروزه غرب بهشهر ) و یا در اتشکده پیرامون کیاسر دشت هزار جریب بهسر برده و مردم طبرستان علاقه زیادی به او پیدا کردند .
هنگام حمله اعراب به ایران و فرار یزدگرد سوم به خراسان به مازندران آمده و مثل پدر در اتشکده کوسان بهشهر (مغرب بهشهر ) معتکف شد و به عبارت مشغول گردید .
سابقه تاریخی بهشهر بعد از اسلام
بطور کلی ناحیه جنوبی دریای مازندران از گذشته بسیار دور از اهمیت سیاسی تاریخی و نظامی فوق العاده بر خوردار بوده است ، بررسی و کاوشهایی که در سواحل دریای خزر در مکان هایی مانند غار هوتو و غار کمربند انجام گرفته است قدمت این دوره را به دوره غارنشینی بشر رسانده است . تحقیقات دیگر موید اینست که در ادوار باستانی این منطقه یکی از حوزه های مهم تمدن قبل و بعد از تاریخ ایران بوده است ، تحقیقات بعمل آمده از متون تاریخی نشان می دهد که در اواسط قرن سوم هجری قمری دین اسلام در شکل علویان در این ناحیه نفوذ یافته است .
در سال 250 هـ عموم مازندرانیها باتفاق بهشهر با راهنمایی داعی کبیر علوی ، اجنبی ها را از بهشهر خارج ساختند .
در سال 617 مغولان برای دستگیری سلطان محمد خوارزمشاه به مازندران و بهشهر یورش برده به قتل و غارت عمومی پرداختند .
در سال 794 امیر تیمور گورکانی برای سلطه به مازندران و بهشهر سلسله مرعشی ها را منقرض کرد و به قتل و غارت پرداخت .
در سال 872–867 سادات بابلکانی در بهشهر کنونی که در آن زمان به نام "طاحونه سر " می خواندند ، استیلا یافتند . وسپس قوای نظامی شاه اسماعیل صفوی مازندران و بهشهر را تحت سلطه خود در آورد .
در سال 1054 روسها به حومه بهشهر و شهر بهشهر حمله بردند و چشمه عمارت و سایر تاسیسات صفویه را طعمه آتش ساختند و شاه عباس دوم آنها را از ایران خارج ساخت . در سال 1169 هـ محمد حسن خان قاجار بر استان کبود جامه استیلا یافت و پس از جنگهای تن به تن منجر به شکست وی گردید . در سال 1198 هـ بواسطه مرض طاعون مردم بهشهر و مازندران تلفات جانی سنگینی دیدند .
در سال 1223 هـ زلزله مهیبی در بهشهر روی داد که منجر به صدمات و خسارات مالی و جانی مردم گردید . در سال 1269 بواسطه بروز مرض وبا مردم بهشهر اکثرا تلف شدند و بقیه به سایر نقاط مازندران کوچ کردند.
در سنوات 1308 و 1320 و 1335 و 1336 در شهرستان بهشهر مرض وبا و مشمشه بروز نمود که منجر به تلفات عدیده زیادی از مردم بهشهر گردید .
در سال 1314 خورشیدی زلزله در بهشهر و حومه خسارات زیادی وارد نمود . در سال 1316 خورشیدی رضاشاه دست به اصلاحات اساسی و عملیات عمرانی و شهرسازی در بهشهر زد .
در سال 1337 خورشیدی کاخ صفی آباد به دستگاه هواشناسی اختصاص داده شد .در زمان محمد رضا شاه شبیخون ارتش شوروی و انگلیس در سوم شهریور 1320 به ایران از جمله ورود سپاهیان شوروی به شهرستان بهشهر کلیه اصلاحات رضاشاه را متوقف ساخت و حتی بعضی از آنها را از بین برد .
بعد از انقلاب اسلامی این شهر به همت مردم و مسئولین به رونق هایی دست یافته که به امید خدا و تلاش مسئولین و مردم به پیشرفتهای بیشتری دست یابد .
منبع :
http://www.parsine.com/fa/pages/?cid=18814